ترسم به جایگاهی برسی اعرابی بنزین تمام کرده باشند مجبور شوی با شتر بر گردی
شیر کودک را از مادر ، مادر کودک را از شیر ، کودک شیر را از مادر گرفت
دلسوخته ای به عیادت دماغ سوخته ای رفت دلش خنک شد
هر وقت پدر گوشهایم را می مالد ، چشم هایم را خودم می مالم
شیر از شیرخواره می ترسد، آدم خوار از شیر خام خورده
نیاز به هُل دادن داری اگر به جایگاهی برسی که بنزین نداشته باشد
از کم خونی رنج می بُرد، خون به دلش کردم
دست دست بکنی دل می رود ز دستت، دل دل کنی دلت از دست می رود
دست و دلش به کار نمی رفت تا اینکه دل به کار داد و دست به کار شد
از دست رفت دل و دین و عقل و هوشم با سیلی نقدی که زدی بیخ گوشم
حسین مقدسی نیا
پدر چو شمع باشد مهر او نور
تا که هست به یک میزان به یک شعله دهد نور
آب شود دیده کجاست
به یک لحظه تمام ، شود عالمی خالی از نور
حسن مرزبان
سردی نفس هایت
آغاز فصلی
در سردینه های
زمان را
به درازا نشسته است
رقیه کاظمی
بدان دانا که فردا چون سراب است
سرانجام شَه شاهان کتاب است
مکن اندیشه در فردا و خوش باش
که دیروزم بُوَد عکس و به قاب است
غلامرضا خجسته