ای غروب صبح فردا با توام
ای غریب شام یلدا با توام
تا نبینندم نگویندم تویی
ای به پنهان هم تو پیدا با توام
فروغ قاسمی
تلاش کردم صبح تا به شب بلکه اوضاع شود جور
هر چه بود کردم اما متاسفانه شدش ناجور
نمیدانم مشکل ز من است یا تو
اما بگمانم منم آن وصله ناجور
من تو را به ناگاه تشبیه به خورشید و فلک کردم
اما فهمیدم مهر نیستی نه تو هستی حور
شدی صیاد دلم و افتادم به دامت ای صیاد
دل تو در پی او ، دل من در دل تور
از وقتی رفتنی شدی من نیز رفتنی شدم
بی تو تنها به یکجا میروم ، آن هم به گور
تو آمدی و چشمم جز تو دگر هیچ ندید
به گمانم این دفعه به هنگام رفتن تو شدی کور
حمل کردم بار این رابطه را تنهای تنها
زحمتش را بر دوش کشیدم به سان مور
تاریکی بود در همهٔ قلب و ذهن و وجودم
اما به هنگام پدید آمدنت شدی برایم نور
دخترکی سپید با موهای خرمایی بودم
با این حال به وقت دیدنت مدام میشدم بور
در قلب من، قبل از تو بود عذایی ابدی
از وقتی آمدی من غرقم به سور
با تو شیرین است هر چه هست و نیست
بی تو همه چیز مانند اشک هایم هست شور
وفاداری آموختم من ز مردان کهن
وفادارم به تو هست بمانند یک پور
مراقبت کن از خودت که من مراقبم
میسپارمت تنها به خدا از این راه دور
میرسم به تو نه برای وصال ، برای دیدنت
میبینم تو را ، حتی شده به زور
فاطمه صفری
سر نهادن پای استقلال میهن ننگ نیست
ملت خود را بلند آواره کردن رنگ نیست
بستن راه نفوذ دشمنان دین حق
در فضاهای حقیقی و مجازی ننگ نیست
سیره آل عبا سرچشمه آیین ماست
اسوهٔ اهل ولا شیطان بیفرهنگ نیست
باز استکبار ما را داده در شعبش قرار
غیر کفر از یاری مستضعفین دلتنگ نیست
با بصیرت در رکاب نائب جان جهان
دین ستیزان را به جای خود نشاندن جنگ نیست
چشم بر تدبیر شیطان دوختن نابخردی است
شیوه اهریمنان جز فتنه و نیرنگ نیست
ای امیر این کدخدا در سر ندارد جز فریب
پایبند عهد خود این یار شوخ و شنگ نیست
بوف شوم است اینکه میخواند به گوش ما مدام
نغمه شورآفرین مرغ شب آهنگ نیست
تکیه بر خویش و خدا ما را به ساحل میبرد
ناخدا بر جام زرین تو جز ارژنگ نیست
باز هم آهنگ پای فتنه میآید به گوش
یا اولی الابصار هان این فاصله فرسنگ نیست
میکشد معمار فتنه عربده در خلوتش
مستی قدرت کم از سکر شراب و بنگ نیست
نغمههای شوم میآید ز نای کرکسان
در پس پرده کسی جز مرغ بد آهنگ نیست
جنگ احزاب است باید خندقی آماده کرد
گرچه دشمن قدرتش افزونتر از یک هنگ نیست
با تسامح از خطر ایمن نمیگردد وطن
پاسخ خصم کلوخ انداز غیر از سنگ نیست
مرد حق ( نستوه ) بیدار و شجاع است و امیر
اهل بدعهدی و رنگ و فتنه و نیرنگ نیست
علی اکبر نشوه
دِلْ اَگرْ داد بَرْ آرَدْ بِخُروشَدْ چه شود ؟؟
سائل اندر ره اغنا چو بکوشد چه شود ؟؟
خضر را راه بدادند بدان چشمه ولی
دگری جرعه ازان چشمه بنوشد. چه شود ؟؟
ز ته چاه به سلطانی ما فاصله نیست
خود یوسف ز تنش جامه فروشد چه شود ؟؟
همه را مست مِیَش کرد چنین کاشف ما
خود رازی اگر این خرقه بپوشد چه شود ؟؟
این همه دیگ به بار است برای دگران
اگر این کاسه ی ما نیز بجوشد چه شود ؟؟
جواد قنبریان
نه دنیاست مانا به یکجا قرار
نه جانی است تا در ابد ماندگار
نه قبل از یکی دو بیاید به بار
نه بعد از دویی یک شود برگذار
نه حرفی است از یک دهان مستقل
نه فکری کمال آید و استوار
نه مرگی است کمتر کند از جهان
نه بودی است افزون بر این روزگار
ز نیکی مکن سختگیری به خویش
ز بد هم میا با کسانت دمار
کسی خوب بودی و کس بد شدی
بسازش؛ که داو آمد اندر قمار
نه بد بوده بر عالمی یکه تاز
نه خوبی است دنیا ز آن بردبار
از آن چیست، بر خود مگیرش بلا
و زان طالع خوش نماند بهار
گر آسمانِ روزت کند تیره شب
نه لیلی است پایا نه ماند نهار
نه عشقی است ناید نفیر از جفا
به یک جان بیاید برونش هزار
جفا دیده جانش خطابش کند
و جانان نسازد بدین انتظار
نه هستی بُوَد خوب و بد در وجود
به همت گمارد جهان را به کار
بچیند، پریشد، بنا نو کند
برون آورد سر ز پروردگار
هر آن چیز خواهی همان بینیاش
نگاهی گوارا و یا ناگوار
فلک گِرد و پای تو هم راهوار
زمین بر تو یا عکسش آید سوار
و گر در نظر کیمیا پروری
چه در نوش باشی و چه هوشیار
سید مهدی حاجی میرصادقی