دل را دگر از عشق بریدن نتوانم

دل را دگر از عشق بریدن نتوانم
دیوانه ام و غیر تو دیدن نتوانم
در گوش من از روز ازل زمزمه توست
من غیر صدای تو شنیدن نتوانم
آن مرغ اسیرم که به دام تو دچارم
باز است قفس لیک پریدن نتوانم
من مورم و تاب غم این عشق ندارم
این کوه سر شانه کشیدن نتوانم
تو ماه بلندی و من از بهر وصالت
کوشیدم و افسوس رسیدن نتوانم
چون تشنه به دنبال سرابی همه عمر
فرسودم و یک جرعه چشیدن نتوانم
من عابر هر کوچه پی وصل تو بودم
افتاده ام از پای و دویدن نتوانم


مهدی رنجبر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد