عارفان چون دل به رخسار چو ماهش میدهند
از خود خود درگذارند و به رویش میرسند
سیر دل چون زورقی بینند بر دریای دل
هرچه در این پهنه میتازند پس کی میرسند
در سلوک دل گرفتارند و در دل حسرتی
کی به آن رخسار تابان و وصالش میرسند
چون رسیدند در پای رخش مهری به لب
قفل لب را با چه ذکری باز کردند و به حالی میرسند
من به لب چون با ادب آن ذکر بی لب میکنم
در رسیدن بر وصالش برق و بادم چون سلیمان میرسد
غلامرضا مشهدی ایوز