صدا،صدای ناله ای است
رخی در آن خرابه ها
عرق و اشک او یکی
تپش تپش
چشانِ سرخ او چوبرق
بشسته این فضای پر ز حیله را
سیاهی غریبه را
لپش پر از تپش ،
ز حرف های گفتنی چه سود؟!
تپش تپش
تلاش های بی ثمر
و اشک و آه و نالهاش
ببرده خواب از آن سیه وجود بی غزل
تپش تپش
لبان او به لرزه است
خدا کمک
صدای نالهاش بلند
تپش تپش
و او که پای در گل است
در این محیط خشک آتشین
و دست ها جدا جدا به گوشهای
همه به خود یکی ذغال مرده ای
و دست او پر از ذغال آتشین
تپش تپش
لبانِ او به لرزه است
به عشق آن رخی که این فضا کُشد
صدا صدای نالهای است
تپش تپش و ناگهان !
پدر! پدر!
و لرزشی بر این فضا
پدر کمک !
تپش ز من جنون ببرد !
نه دست من یخین شده!
خدا کمک!
ببین طلوع عاشقانه را
به این فضای مِه نشان
سرود سردِ پر فریب!
تپش تپش !
ذغال دست های ما !
بسوز!
تپش تپش نشانه ای ز سوز توست!
نشانه ای ز آن صبا
بدوز چشم پاک خود
تپشتپش
ز شمع دست جارچی!
به صبح ،
ذغال ما به روشنیاست.
علی خزاعی