ما اینجاییم؛
پاهایمان در گِلِ زمان فرو رفته،
و لبخندهایمان را
بر تیغِ بادها آویختهایم.
سـختیها، همسـایهٔ همیشـگیِ پنجرههایمان،
اما ما شـبنمِ شـورش را به چشـمهای خورشـید هدیه دادهایم.
زندگی را
چون نقشـی بر آبِ آینه کشـیدهایم،
چنان روشـن، چنان بیپروا،
که مرگ،
از هیبتِ شـکوهِ این رقص،
دلواپسِ برداشـتنِ گامهامان شـد.
وحید امنیتپرست