شب از زخمِ سکوتِ من می‌گذرد،

شب از زخمِ سکوتِ من می‌گذرد،
بی‌رحم،
بی‌آنکه دستت
بر زخمِ کهنه‌ام بنشیند.

من هنوز،
در ازدحامِ خاطراتی مُرده،
نامت را
میانِ خودم
فریاد می‌زنم.

بیا ببین،
در این شبِ بی‌پایان،
چگونه اشک‌هایم
بی‌اجازه،
بر سنگِ بی‌اعتنای تو می‌چکند.

اما تو،
ای غریبه‌ی آشنا،
حتی سایه‌ات را
از آغوشِ رویاهایم
دریغ می‌کنی.

چگونه از تو بگذرم؟
وقتی هنوز،
هر خیابان،
هر آهنگ،
هر عطر،
با نامت زخم می‌زند؟

بگذار امشب،
برای آخرین‌بار،
در گوشِ تاریکی اعتراف کنم:
"تو هیچ‌گاه مرا ندیدی،
و من،
هیچ‌گاه نتوانستم
تو را نبینم..."


سارینا رضوانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد