نم نمک از دشت و صحرا میرسد بویِ بهار
ابر و باران و نسیم و چشمه ها و سبزه زار
زنبقِ کوهی دریده جامه از فرطِ نشاط
تا دهد مژده که اینک میرسد فصلِ بهار
نغمه یِ شیرین باران میبرد هوش از چمن
در طرب صدها قناری لابلایِ شاخسار
غنچه هایِ زرد و سرخ و لاجوردی و بنفش
دامنِ صحرا و جنگل مملوّ از نقش و نگار
گاهگاهی آفتاب از شرمِ این نقشِ قشنگ
چهره مخفی می کند چون نوعروسان از وقار
صحنه ای افسونگر امّا دلنواز و بی نظیر
رقص و نازِ شاپرک ها در کنارِ جویبار
قاصدک ها در فضایِ باغ و بستان همچنان
پیکِ شادی هر طرف اینجا و آنجا رهسپار
آسمان لوحی منقّش از پرستوهایِ شاد
شور و شادی در میان بزم صدها دسته سار
زمزمه یِ شاخساران هر کجا با رقصِ باد
می نوازد جان و دل را همچو آهنگِ سه تار
کمتر از باران و ابر و شاپرک ها نیستی
در طرب آی و برقص از نغمه هایِ روزگار
جامِ غم را بشْکن از جان و بخوان آوازِ عشق
آنچنان بر شاخسار آواز می خواند هَزار
علی پیرانی شال
جام زهر عشق تو را که نوشیدم
گویی به یک بار سِر همه عالم فهمیدم
همه احساسات سهیدم
ز گرد رنگ ها پیرنگ کشیدم
لیک همی گویی، که چرا خواهمت؟
پرسی که چرا چنین دوست دارمت؟
تو زیستم را زندگی کردی
تو فرودم را فرازاندی ، نور به ژرفای تاریک سرد وجودم تاباندی
تو چون شکوفاندن پژمرده غنچه ای ، لب های خشک مرا خنداندی
گویی روح بر این تن بی جان تنیدی
افسوس که ز زمان من، دمی بیش نخریدی
و با رفتنت بوستان خرم مرا صحرا نمودی
طعم عشق را به من چشاندی و چنین غم انگیز نغمه جدایی بخواندی
در دمی ، کل تلخی جهان به حلقم خوراندی
گویی گرد درد های جهان بر تنم کشاندی
لیک همی گویی، که چرا خواهمت؟
پرسی که چرا چنین دوست دارمت؟
بگویمت ، گر گرد زندگی را درد نهند ، و در دگر طرف دمی زندگی با تو را
خواهم که سرار درد شوم ،لیک دگر بار دیدن چشمت را چَشم
که چشم تو بود که یخ تاریک وجودم را نغمه ی زندگی سرود
محمدحسین همایونفر
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
عشق چون افتد به دل، جان نیز بهتر میشود
هر نظر بر روی او لطفی دگر دارد به دل
این نگار دلکش ما هر دم مصوّر میشود
با نگاهش عالمی را بیقرار و مست کرد
هر که افتد در غمش، از غم مکرر میشود
دل چو در زلفش گرفتار شد، از بند نتوان رهید
عاشقی در کوی او تقدیر و مقدر میشود
کامران حسینی
آه عقربه ها را به عقب باید برد
ای وای دو سالی ست که مو در به درم
موهام سفید و دل مو هم مرده
از درد نبودت ز خودم بی خبرم
شب ها به سحر ذکر پدر بر دل و جون
شاید که کند رحم خدا بر جگرم
یا رب تو بچرخون به عقب ساعت مو
صدبار بچرخم به فدایت پدرم
مردی گذری کرد و چه حالی حالت؟
حالم به خدا خوبه که پیش پدرم
علی عصفوری
آرامشی که صدایش دارد قطره چکان به دل میشیند.
چنان اثری دارد که نه میشه باور کرد نه میشه باور داشت .
شایدم راهم به صداش گره خورده است ؛
ولی از هر جهت شنیدار است و باعث بی قراری ام شده است ...
احمد علیزاده