در وداعِ من و آن، خاطرِ اوج ...

در وداعِ من و آن، خاطرِ اوج ...
می‌گشودم؛ آخرین بالِ خیال
کنجِ عزلت، تا گُزید؛ تشویشِ دل ...
زخمه‌ی جان بود؛ که می‌آمد به یاد

یاد پروازم به روی آن دیار
مردمانی، سر به سر؛ ماتم زده
رنجه‌ی امروز و فردایی نگون ...
عاشقانی خوش‌دل اما؛ دلزده


یادِ آن رویا به دوشانِ جوان
یاد دل‌هایی همه فرتوت و پیر
یاد پیرانِ به دل؛ مفتون یَاس
مردگانی در گمانِ خود، اسیر

بومِ سرتاسر، همه نقشِ کهن ...
در تبِ تلبیسِ شومی؛ می‌گداخت
می‌درید تا بُن؛ همه بوم و بَرَش
شیونَش را دیوِ نَمام؛ می‌شناخت

در افولِ نا امیدی؛ آتشی ...
سوخت آن اوهامِ "خودناباوری"
همچو سیمرغ؛ پَر کشید از آتشَش
زآن کُنامی که جانش می‌درید

تا گشود بالش به روی آن دیار ...
سایه‌اش عفریتِ شوم را پس کشید
آنچه می‌دید در حجابِ سایه‌اش ...
قلب‌هایی بود که بال؛ می‌گُسترید

بال گُشودند آن "امیدها" جملگی ...
نقشی از فرّ همای؛ بر آسمان
زآن بیابان که به تن؛ جز خار ندید ...
گلبنی از "عشق" شد و فرِّ کیان


حسین یوسفیان

چرا دیگه بهار اینجا نداره رنگ و بوی نو

چرا دیگه بهار اینجا نداره رنگ و بوی نو
یه جور سرده که میاره به یاد ما زمستونو

چرا دیگه بهار اینجا فقط یک اسم کوتاه
کسی چشم انتظارش نیست که نه انگار که تو راهه

دیگه نه شور عید هست و نه حالی و نه احوالی
کسی خوشحال نمیشه توی این تقویم بد حالی


نگاه سال نو پیره ، بهار تو کوله بارش نیست
حاجی فیروزم انگار مونده خواب و عیدو یادش نیست

عمو نوروز شده پنهون دیگه از قاب چشم ما
یه جوری کارشو‌ ساختن که نعشش هم نشه پیدا

یه روزی سبزه ها باهم به عشق هم گره می خورد
شکوهٍ سرخیٍ آتیش غمای زردی و می برد

یه روزی تخم مرغا توی ظرفا میشدن رنگین
دلا نو میشدن با عید کنار سفره ی هفت سین

گذشتن دیگه اون روزا بهارم دیگه رفت باشون
چی موند واسه همه غیر از یه سبزه زیر پاهاشون

نمیاد دیگه بوی عید نمیشه مست گل از عطرش
بهار رفته ازین خونه یه جای دیگه با اسبش

میلاد چهارمحالی زاده

تو رفتی

تو رفتی
من رفت
ما نماندیم
هیچ ماند
هیچ
جز او


سید مرتضی سیدی

من عاشق نمازم

من عاشق نمازم
با یاد تو همیشه


دل بسته به راز
در هر نماز شب ها

دل با تو می نوازم
چشمم به سوی قبله

جان در تو می گدازم
ای نور جاودانه

ای عشق بی کرانه
با توست زندگی ام

تا صبح عاشقانه
با ذکر نام پاکت

دل گشته نور باران
با یاد تو خدایا

آرامشم فراوان
در گوشه ی عبادت

چشمان پر ز اشک است
از عطر نام پاکت

دل ها پر از کمک است
هر سطر از نمازم

شعری ز دل به دریاست
با توست عاشقی ام

ای قبله ی تمناست
هر لحظه در حضورت

جانم پر از طراوت
بی تو جهان چه سرد است

با توست عین راحت
من عاشق نمازم

من عاشق دعاها
در خلوت شبانه

در خلوت سجودم
با دل بی نیازم

با هر سجود شیرین
دل را صفا دهم من

در سجده محبت
جان را به او سپارم

من عاشق نمازم
من عاشق نمازم


ابوالقاسم میدانی