به خود همواره می پیچم
چنان از دردِ احساسم،
که دل ابرِ سیاهش را،
به فکرم می برد گاهی...
چه رویایی دراوجِ باورم لب تشنه می میرد.
به یغما میرم حتی،
در این آرامشِ واهی!
کنون در حجم ِ سنگین ِ نگاهت رعد می چرخد
به قلبم می خورد هردَم.
و چشمم از شکستن های بغضم گریه می بارد
به هر آهنگِ کوتاهی،
به هر آهی...
فرزانه فرحزاد