نمی‌آید به چشمت خواب و این یعنی گنهکاری

نمی‌آید به چشمت خواب و این یعنی گنهکاری
که از این خیل خوابیده، چرا تنها تو بیداری
بجز خرناسه‌ی خرسی که از کفتار رنجیده است
صدایی برنمی‌آید در این شب‌های تکراری
حتی پرسیدم از گرگی که از بالان نمی‌ترسد،
چرا در خانه خاموشی چرا در بیشه بیماری؟!
شنیدم گفت: بیزارم و بیزارم و بیزارم
من از خمیازه‌ی خشم سگان کوچه بازاری
سری بی‌درد می‌خواهی زبانت بسته باشد به

که گویا عالمی دارد زدن بر طبل بی‌عاری
حقیقت دارد این معنی که گل از خار می‌روید
ولی از بوته‌های ما نروید گل، مگر خاری
شبی پاییز آخر در فضای باغ می‌خیزد
خروش خس و خاکی که بر آن پای بگذاری
از این وحشی‌ترین وحشت ندیده‌است و نخواهد دید
که تنها جرمت این باشد، چرا تنها تو بیداری؟!

محمدیار سبزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد