قحط آب استهرکسی یک جرعه داردو نمینوشد مگر روزی به تنگ آید جانصبر خورشید به تاریکی شب میپیوستابرها را آسمان در خود نوشتچشمکی زدو سرازیر شد اندیشهی ابرجرعه خندید؛ که افسوسبه تنگ آمد جانو کسی نوش نکرد.محمدیار سبزی محمدیارسبزی