در کهکشان قاموس تاریخ،
آن زمان که زمهریر خیانت،
بر سینه شب، شمدی از اندوه کشیده بود
و نفسهای عهدنامهی گلستان
چون آهی در آبگینهی قجر
بر شریان خاک رسوب میکرد،
زمانِ ننگ و هزیمت
بر اورنگ مردان فلکگشته
حکایتهای بی جان میسرود.
آری، روزگاری
که جغرافیای درد
در چینِ پیشانیِ مام وطن
حک میشد
و دست تازیانهی بیگانگان
بر گُردهی فرّ و بخت ایران
ترانه فراق مینواخت.
لیک امروزه،
ای وطن!
تو طلایهدار سپیدهای،
ای گرمسینهترین طلوع شرق!
در رگهای لاجوردین خلیج همیشه فارس،
نجوا و خروش موج
درفش کاویان بر فراز آب
از تُندیس خون لالهها
رسته است.
تهورِ نامدارانت
از رستم تا سورنا
و نغمه جانبازی مردان آزاده
در جام جُنگ و مصاف،
دروازههای خصم را
به لرزه میاندازد.
رهبر گلستان با رهبر دلستان،
چه فاصلهها
آنک، در سایه اشباح جهل و گریه،
اینک، به تلألؤ شمع ایمان و شوق شهادت،
تخت عزت برمیافرازیم.
آه!
ساقیان شرنگِ عهدشکنی،
در محبس بیم و حیرت،
چون کودک هزیمت، بیتابند
دشمنان هراسان،
پوشک تر!
موشکِ ایران،
مژده بیداری است
و رقص عطش در شبگیران تاریک.
نه دیگر،
قصهی مظلومیت و اشک،
بل حماسهی غیرت و البرز همت
شهرهای زیرزمینی
دژهای آهنین ایمان و ارادهاند؛
میلاد خورشید،
از طلوع خون سلالههای دلیر
هجرت نمیکند.
خلیجفارس!
ای یاقوت کبود اسطورهها،
خُنیاگر امواج
و مطلع سرود مردانگی!
تو صدف شرافت و غروری
که مروارید ایستادگی را
در دلِ دریاهای فتنه پروراندهای.
ای دشمن!
سر سفرهی مذاکره،
تاج توهم و زرِ از کف نهاده
سایه گستردن ز روی ترس مخواه،
اینجا اجتماع شیران است
نه کبوتران هراسناک؛
هر واژه، بازتاب صلابت است
هر لبخند، انعکاس اقتدار
و هر دست، شاخهای از سرو سرافرازی.
ایران
آتشفشان امید و شهادت است
و فردایش،
از آن صیقل یافتگان اراده
بر فراز قلههای بیگرد طلوع
فخر سپاه سرافراز مهر
یادگار نام آوران
و پویندهی راه روشنایان.
لسانالحال
بر سجادهی کلمات مینویسد:
ایران، خورشید بیغروب زمان
خلیج فارس، تاج سرزمین جاودان
در شکوفایی نامداران
سرود همیشهمان
افتخار و امید را
بر لوح قرون حک میکند.
حافظ کریمی