در فراقِ ماهْ رویم سوختم

در فراقِ ماهْ رویم سوختم
شعله ای بر خویشتن افروختم
.
زندگانی را فراموشم بِشد
غصه ها را دامنِ خود دوختم
.
در وفا با غصه هایم ماندم
غصه را با حالِ خوش مفروختم
.
غم مرا بی جان نمود و بی نفس
بر غمان من تاختم من توختم
.
من در این ویرانسرای بی وجودِ زندگی
غصه را با استخوانم دیدم و اندوختم
.
خواستم آتش به خاموشی رَود
جای آن اندوه را پر شعله تر افروختم


امیرسام نامداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد