تو دیگر چه جور معشوقی هستی ؟

تو دیگر چه جور معشوقی هستی ؟
نه دستم به تو می رسد
نه می توانم از شوق دیدنت
بال در آورم
تو
دست و بال مرا بسته‏ ای

کامران رسول زاده

آه که تاچه اندازه دوست میدارم

آه که تاچه اندازه دوست میدارم
چیدنت را !
توت ها بریزند
واشتیاقِ تو
درپیراهنم جمع شود......



مژگان رشیدی

یک لحظه مکث کرد خیال

یک لحظه مکث کرد خیال
وگرنه از پل گذشته بودیم و حالا داشتیم
برای همه‌چیز دست تکان می‌دادیم

من اما روبه‌روی شهری ایستاده‌ام
که نای ایستادن ندارد
و نیم‌رخِ ماه بر شَبَش سوراخ است
و ردپاهای تو
در هزار کوچه‌اش سوراخ است
و جای لب‌هایت بر پیشانی‌ام سوراخ است

کلید را در جمجمه‌ام بچرخان و
داخل شو
به آغوشِ اعصابم بیا
در تاریکیِ سرم بنشین
اتاق را بگرد
و هرچه را که سال‌هاست پنهان کرده ام
از دهانم بیرون بریز
پرد‌ه‌ها را کنار بزن
چشمها را بشکن
و متن را از نقطه‌ای که در آن اسیر شده
آزاد کن

گروس عبدالملکیان