نمی‌رنجم اگر کاخ ِ مرا ویرانه می‌خواهد

نمی‌رنجم اگر کاخ ِ مرا ویرانه می‌خواهد
که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می‌خواهد

کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می‌خواهد

چه حُسن اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست
که هم موی تو هم بغض من ، آری ، شانه می‌خواهد

تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می‌خواهد


اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می‌کند می‌خواهدم او یا نمی‌خواهد؟

شبگرد شعرها تو که تردید میکنی

شبگرد شعرها تو که تردید میکنی
من را به عمق فاجعه تبعید میکنی

کوچه هزار بار ورق خورد و باز هم
غم را کنار پنجره تشدید میکنی


شلیک چشم های تو تیر خلاص بود
خودکامه حکم کردی و تائید میکنی؟ !

من چندمین اسیر تو هستم که میکُشی؟
شاید دوباره خاطره تجدید میکنی

با طعنه های شور همین زخم کهنه را
تا روز مرگ آینه تمدید میکنی

این بیت آخر و من لابه لای شعر
زنجیر میشوم تو که تردید میکنی

من حواسم به کسی نیست خیالت راحت!

بزار یه چیزی رو بهت بگم؛شاید ندونی چند بار توی روز عکساتو نگاه میکنم،پیاماتو از اول میخونم..
شاید فک کنی نسبت بهت بی تفاوت ام و فراموشت کردم ولی به قول فاضل نظری:

«من حواسم به کسی نیست خیالت راحت! منم و یک دل دیوانه ی خاطر خواهت..»

رویای توتا کوچه ی مهتابم برد!

رویای توتا کوچه ی مهتابم برد!
آهسته به سمت غزلی نابم برد
بیدار شدم تخت معطر شده بود
از عطرتو تا صبح مگر خوابم برد!

#زهراضیایی