کلافه است...

کلافه است...
سرش را به بازویم تکیه می دهد
میگویم چرا نمی خوابی جانم؟
میگوید کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبرد
میپرسم چه بگویم این وقت شب؟
میگوید چه می دانم...مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو...
پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم این هم مهمترین اتفاق امروز
لبخند میزند

دستم را میان دستانش میگیرد
چشمان اش را میبندد و به خواب میرود!
از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتاده
در تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنم
دست میکشم روی ابروهایش
در خوابی عمیق است
کلافگی اش بوسه بود که رفع شد الحمدلله!

علی_سلطانی


سوهان قم، از طعم لب هایت شکایت می کند

سوهان قم، از طعم لب هایت شکایت می کند
قند فریمان هم به لب هایت حسادت می کند
با رژ زدن انگار شکر روی خرما میزنی
اینگونه مولانا فقط از تو حکایت می‌کند


سعید بیاتی

شب است و من بیدار

شب است و
من بیدار
بی‌قرار
ماه در آسمان
و تو در خواب
صدایی در نمی‌آید
از کسی
گوییا
دنیا را
باد برده است بسی

من بیدار
شب بیدار
همه مردم شهر
در خواب
می‌خواهمت از دور
می‌خوانمت از دور

مهرداد درگاهی