غم شعری است از سوز
که در جان مافتاد
دل سوخته ما را گرفته
و بر جان مافتاد
غم که بیش از حد بگذرد
آدمی را پیرش کند
سن مارا موی سپید که هیچ،
آری،غم مان اندازهگیری میکند...
ابوفاضل اکبری
در هوای بهاری خیالت
میچرخم و میرقصم
چون پروانه به دور تو
میسوزم و میسازم
یکدم برای تو...
زیر آن باران اشک
معصوم نگاهت
میگریم و میمیرم
چون من به دور تو...
در هجر نگاهت
میخوانم و میخوانم
شعرها برای تو
با یاد نگاهت
میبینم و میبینیم
همه خاطره های تو...
با سوز صدایت
میمیرم و میمیرم
هردم برای تو
هر شعر که از
دل من برون آید
می کِشد مرا به سوی تو..
دکتر ابوفاضل اکبری
سکوت وقت رفتنت
بریده دل زجان ما
گرفته روح از تنم
شکسته ام،شکسته ام من
همچون اشک ،بی صدا
همچون زار ،بی نوا
بریده ام بریده ام من...
تو ای همه سرشت من
نکن چنین، بهشت من
چه حسرت هاست بردلم
نگفتمت،میخواهمت من...
شکسته ام بی صدا
در خانه خود غریب، اما
به جستجوی تو نشسته ام من...
تورا چنین من به دم
چو مجنون دیوانه ام
میخوانمت، میخوانمت من ....
اسیر شده به موی تو
کار من شده همه خیال تو
تویی تمام دلخوشی
در این سراب زندگی
بیا بیا و با سلامی دگر
بکش مرا بکش مرا تو...
تو رفته ای به ناکجا
قلب من نمی دانم چرا
مرا به حال خود نمیگذارد
هر دم صدا زند تورا
هردم ندا دهد تورا
بیا و دگر بشکن این همه
فاصله را، فاصله ها را...
دلت مگر شده ز سنگ
که چون نمیبیند مرا
بیا و خود ببین
چه ها که بر سرم گذشته...
همچون کبوتری به دم
سر بریده، رو به قبله ام
برایت چنین پر پر میزنم من...
تو ای تمام ماجرا
تو خود بیا تو خود بیا
شکسته ام، بریده ام من...
ابوفاضل اکبری
میرود دل
به دیدار نگاهت
در خیالی خوش
تو آنجا در قصری از نور
با درختانی از جنس بلور آبی
در زیباترین لحظه دنیا
با شوقی فراوان
مرا فریاد بزن....
ابوفاضل اکبری
سهراب...
به چه می اندیشی؟
به سفری دور و دراز؟
سفری که قرار است
زخم هایت تورا مرد کند؟
دردهایت تو را قوی
غصه هایت تورا بزرگ
ترس هایت تورا شجاع
تنهائیت تورا محکم کند؟
خم ابروانت این را نمیگوید
تو دلت اینجا گیر است
دل کندن برایت
سخت ترین کار جهان است
دل کندن از جایی که خانه انجاست
کودکی ات آنجاست، دلت آنجاست
شاید جای خوبی نباشد ولی برای تو
امن ترین نقطه دنیاست...
برو تا مرد شوی
قوی تر از پیش بازگردی
این گفته مردم است
مردمی که نمی دانند
که مرد شدن به این چیزها نیست...
ابوفاضل اکبری