مانده ام حیران که گر این زندگی است

مانده ام حیران که گر این زندگی است
پس مرگ چیست
با چنین روحی که دیگر زنده نیست
من چگونه میتوانم کرد زیست

باید از آغاز تا پایان راه
بر چنین حالی که دل دارد ، گریست

ناله کن مرغ سحر ، در این سرای بی کسی
کس که کوبد در برای غمگساری تو ، کیست ؟
گشته ام من نیز ، دنبالش نگرد ای دوست ، نیست


امیرحسین بادنوا

خوشا به حال کسی که تو عاشقش باشی

خوشا به حال کسی که تو عاشقش باشی
برای زندگی او ، شقایقش باشی

که زندگی باید کرد تا شقایق هست
تو شور و شوق تمام دقایقش باشی

تو غمگسار و دلیلی برای زندگی اش
خلاصه اینکه تو کل علایقش باشی

خوشا به حال کسی که همه مخالفش اند
ولی میان همه ، تو موافقش باشی

خوشا به حال بگویم به خود ز فرط جنون
خوشا ، به حال خرابی که خالقش باشی

خوشم ز بودن تو ، تو به بودنم خوش باش
به دل سپردن و یا دل ربودنم خوش باش

به این تغزل زیبا به این ترانه ی ناب
به عشق هر نفس از تو سرودنم خوش باش


امیرحسین بادنوا