...ودلم پاییز،
هوایی تابستان بر سر
تنم زمستانی و سرد
نگاهم بهاری و سبز
خلاصه ی چهار فصل
غریب در
پاورقی تقویم
که
هزاره اش
آغازی ، بی سرزمین
و آخر هفته
هیچ اقلیم
به یادش نمی آرد
تورج آریا
رویاییت پیراهن من بود
در فراموش جای تن
کنار بستر خاکستری احساس
میان تماشای دیوارهای هزار منفذ خاموش
تا رهایی
جانی ،
معجزه ای شود
برای پرواز درامتداد شب
در امواج آغوشت
فردا که جهان آغازخواهد ش
تنها ، در خاطرات یک کوچه بودم
میخواهم ، تماشایت کنم
آنجا که
دلم جا ماند
میخواهم تماشایت کنم
میان خنده هایت
صدایت، نگاهت
میخواهم گُم شَوَم
تا جایی
بی نشان و متروک
در پایان یک شناسنامه
و دیگر هیچوقت کسی مرا پیدا نکند ...
تورج آریا