در من کسی به احترام عشق میایستد
قدم بزن ای روح منسجم در این دالان بی انتها
شاید که کف بزند دنیا و به احترامت بایستد
ذوق هزاران نو عروس را دیده ام
صبوری چقدر گران تمام شد که تمام من
دارد فرو میریزد و آرام میایستد
فقر مطلقی ای قلب بهانه گیر من
خدا چگونه در این ایستگاه بایستد
حال خوشی ندارم استدعا میکنم
هیچکس به پای کسی اینگونه نایستد
ثریا امانیان
سبز بودم چشمهایم برق داشت
خنده هایم با تمام خنده هایت فرق داشت
آمدی خاکستری شد کل دنیایم ببین
مثل دریا موجهایت غرق داشت
پشت هر خوابم فقط کابوس شد
لعنتی دنیای تو تنها زرق و برق داشت
سرد بودی مثل یخبندان مسکو اما
شعر من آخر چه ربطی به بلوک شرق داشت
مثل ماشینی که ترمز ش بریده رفته ای
سیم پیچی سرت جانم گمانم برق داشت
ثریا امانیان
یک تماس خشک و خالی هم ندارم
یک پرنده که پر و بالی ندارم
پشت خط یک روز ماندم بس نبود
من سلیمانم ولی قالی ندارم
کشک بود عشقی که دم زد یار من
جان تو بعد تو من حالی ندارم
یک عدد کف گرگی لازم بوده ای
در بیابانی که خشکسالی ندارم
دست رد بر سینه ی مردم زدم
خسته ام بااینکه سن و سالی ندارم
ثریا امانیان
دوست دارم که برای تو هدیه ای بخرم
من باشم و تو باشی و خدای بالا سرم
هدیه را باز کنی و همه کف بزنند
معرفی ام کنی و بگویی همسرم
ثریا امانیان
این شمع که میسوزد از دور چه غمگین است
دلواپس پروانه با بغضی سنگین است
هر چند عبور باد خاموش کند دل را
این عشق که میسازد نورانی و رنگین است
ثریا امانیان