آفتاب زده تاریک است.

آفتاب زده
تاریک است.
پیشِ پایت
آرزو نمی روید.
به تاریکی آموخته شدیم.
و شکوه
سنگواره ایست افتاده در پس.


حامد غیاثپور

کار بیگاری درماندگی

کار
بیگاری
درماندگی
طعنه
شرمساری.
و زنبوری
که از حال رفته بود
و مورچگانی
که او را بر دوش می‌کشیدند.

حامد غیاثپور

چوپان گله را زد

چوپان گله را زد
به گردنِ گرگ انداخت
گرگ را دیگر کَس ندید

حامد غیاثپور