صورتی است که مرا میزاید، مکرر
و مکرر، در قبله حال مینشاند، میگذارد
در تورق، کلمات، شکل جهان، جزء نهان، کل زبان
در خور سروری خود به جهان میبالد
پس از آن، حامل اشیای وجود
به کمالی که در آن، هستی من غرق در اوست
رخصت تجربه رقص دمادم به میان میآرد
میچرخم و میچرخم از این سوی جهان تا کانون
کانون جهان وای منم وای منم در قانون
قانون جهان وای منم داد منم در اکنون
اکنون جهان وای منم داد منم آی منم ای مجنون
مجنون جهان آی منم وای منم داد منم در اکنون
اکنونم از این چرخش مادام در این نقطهی کانون
ایستادم و خیره به خودم آه کشیدم
چیست این من؟ کیست این من؟
جستم از خود دم به دم من هی چرا میزاید؟
از لب زاییده هر لحظه سخن میراند؟
شب شد
لمس کردم خاک را
شنیدم پدرم به مادرم گفت بخوان اخلاص را
ناگهان قلبم تپید
در ادامه، وصف من امن یوجیب
ای دریغ، ای دریغ از منت آن نا نجیب
پس چه خوانی؟ رونوشت از باطلی یا کاهلی؟
شرح حال این من از دلدادگی؟ وادادگی؟
پس بخوان
که در این پهنه که سه در چهار است
من نشستم، رو به خود در عالَم
در پی شوق وصالی لایزال
دادم از خود عقل و صورت بس مکرر
تا بفهمم که نمیفهمم من
صورت امر مکرر که چه بود
و چرا
در میان عطر کاغذ، باز هم هوس زایش خود میزایم
حمزه رمضانی