همه فریادها مثل خنده ها بسته شد

همه فریادها مثل خنده ها بسته شد
جیغ هایی که به قعر سیاهی شتافتند
خاموشی گریه ها
تا حقیقت رهایی را ستودم
اما یک واقیعت تلخ
من تا ماه راه یافتم
تا تاریکی آمد
پایان هر چیزی شد؟
انتظار ظهور
درختان سربلند تاآسمان
نوازش آرام باد بارنگی سرخ
میمیرد ومُردیم
چشمانمان را میبندیم
آمدیم که آمده ایم
باشد
آمدی ورفتی
همه چیز بوی کهنه گی گرفته
خنده فریاد گریه
باقی ویرانه های سوخته...
درپشت آن کوه
خورشید همیشه میتابد.


رحیم فتحی باران