با تو باشم... به قعر چاه باشم...

با تو باشم...
به قعر چاه باشم...

این یعنی:
بر سینه ی آسمان...
عین ماه باشم...

رسول امامی

من در بارش باران دیدم

من در بارش باران دیدم
موج های دلبرانه ی قدمهایت را...
و رویش باغ شقایق را...
درحریر رد پاهایت...
دیدم چگونه به هم خورد تعادل باران...!
دلم به حالش سوخت...
گویی تو آمده بودی
نظم باران را بهم بزنی...!


عزیز جان...!
بی خبر که می آیی
باران وارونه می بارد, از شکوه آمدنت
بیچاره می شود
از آهنگ رعد وبرق گذرگاهت
و من حیران مانده ام...
که بترسم از رعد و برق ابر باران زا
یا برقصم از موج های دلبرانه ی قدمهایت...!؟

رسول امامی

ذَر بود و ذرّه بود و قالو بلای معروفم...

ذَر بود و ذرّه بود و قالو بلای معروفم...
سر بود و گریبان بود و خالی بودن آغوشم...
بهشت بود و درخت بود و هوس های تن آلودم...
زمین بود و باد بود وخاک بود و نگاههای درد آلودم...
فلق بود و من بودم و شبنمی بر گوشه ی چشمانم...
طلوع آفتاب بود و امید بود و طنابی دور حلقومم...
عرش خدا بود و انوار مطلق و انقلاب های دلم...
گذشت و گذشت...
وباز...
وباز...
وبازهم...!
گاه, عارف شهر می شوم و غارنشین می شوم...
گاه, عابد دهر می شوم و کوه نشین می شوم...
گاه, فاضل بحر می شوم و تبق تبق فضل می دهم...
گاه, عالم درس می شوم و بر سر شاگرد می زنم...
گاه, شاگرد می شوم و نمره طلب می کنم...
وگاه شاعر سایه می شوم و خیال را سوار می شوم...
دراین گاه گاه, هیچگاه نخواستم...
و نخواندم...
و ندانستم...
و نفهمیدم...
من مامور به خود بودم و بس...!
در همین قیل و قال بودم... که ناگاه فهمیدم...!
و آن زمانی بودکه محتاج فاتحه ی مردم بودم...!


رسول امامی

ماجرای سال شمس و قمر

ماجرای سال شمس و قمر
ماجرای یک هجرت بود
یک هجرت کوتاه
مانده ام تو بیایی...!
از پس این هجرت طولانی,
نه شمس و نه قمر...
عهده دار مبدا این آمد,
نخواهد شد.
پس چه خواهد شد...!؟


رسول امامی

من از صدای آب شنیدم,

من از صدای آب شنیدم,
آهنگ دوست داشتنت را...
گویی کسی, قرن ها قبل, همین ترانه را
در خلوت شب...
به دور از چشم حسودان...
در عمق چاه...
به گوش آب گفته بود...!!


رسول امامی