و تو دست هایت را می کاری

و تو دست هایت را می کاری

بر شانه های نیازم

تا نشانی بروید

و ذوقی بنشیند بر این محال

که پر خواهش به خیال می نگرد

و تلنگر آیینه ها

که حضور ناپیداست

زهرا یوسفی

شکار لحظه های روز

شکار لحظه های روز

زوال آفتاب نیست

آواهای ماندگار هر واژه را می دانند


فقط پر صداتر از رود

به دریا رسیدند

ستون های نور ساقه های حیاتند

تا نیلوفران آبی سرود تپیدن را

از نامیرایی تو

برای طلوع سرافراز پنجره ها بخوانند


زهرا یوسفی