برای چشم تو من خرد گردم
به قرآن دل تو من لرد گردم
وفای مهتران بر من جفا بود
به اشک چشم تو من ترد گردم
سیاوش دریابار
غفلت نکنید عمر چنان میگذرد
این باده ناب از جهان میگذرد
دل بستگان جهان خراب عالم باشد
دل بستن و نابستن به آن میگذرد
سیاوش دریابار
من مست خمار روی یارم
از میکده ها سخت فرارم
قربان دل خموده و مست
آنجا همه فرار و من قرارم
سیاوش دریابار
عمریست خراب و دلخون همه تب دار
ساقی و می و مستی عشاق همه بیکار
نامردان در شب به شکار تبر آمده اند
غافل که ما جمله قلندران شب بیدار
گفتند در باغ هرچه گل است می چینیم
غافل که باغ باغبان دارد بسیار
میخواستند غنچه ها را به اسارت ببرند
غافل که هر غنچه اش پرچم دار
دیدند که که لاله ها یکی یکی پژمرده
غافل که ققنوس ز مرگ ندارد ترس هشدار
گفتند چو گل خشکیده میرویم به تاراج
غافل که پاسدار شب بود در کار
من گفته و باز میگویم که معشوق
در دل نبود هرآنچه باشد بر دار
دریا تو خموشی جهان رویت کن
در تاریکی شب به نور دل دلدار
سیاوش دریابار
صد بار گفتم
ای مه روی
آغوش من
جای ترنم بیگانه نیست
خندید
به طعنه گفت
همین جای گویمت راز
و رفت
گفتم نشانی
تا بر سر کویت
داغ فشانی کنم تا ابد
گفتا
ببازی و بسازی
چاره مستانه
چیست
ای هم فروش
کم فروش
که این دنیای شما
غش دارد
و ما
به دنبال
بی غشیم
سیاوش دریابار