پند هفتم

پند هفتم

....کسی برای برد تو تلاش نخواهد کرد

سیاوش دریابار

شعر که شبنم میشود عشق در هم میشود

شعر که شبنم میشود عشق در هم میشود
عشق که در هم میشود شعر شبنم میشود
شعر و شبنم هردو در هم هر دو با هم
هر دو زیبا هردو یک رنگ هردو یارم میشود


سیاوش دریابار

یارب قلم جرم سکوتم شکنند

یارب قلم جرم سکوتم شکنند
ان دل که ز محبوب ربودم شکنند

دیوانه ز شهر برون خواستنم
زین عهد که با تو بستم شکنند

لاف از سخن عشق بستم باز
چون بر لب شدنش جانم شکنند

منصور چو راز گفت سر دار برفت
گر وصف تو گویم چوبه دارم شکنند

نرگس که همه شب امیدش سحری بود
با امدن نور دل افروز تنگ شرابم شکنند

مستانه زدن بر سر کویت قدحی باز
زین بیشتر بیش خشت ز خامم شکنند

دریا به حقیقت وجودی پی برد
زان پس همه پردهای عالم شکنند

سیاوش دریابار

رندان سلامت میکنند ساقی بیا ساقی بیا

رندان سلامت میکنند ساقی بیا ساقی بیا
خود را غلامت میکنند ساقی بیا ساقی بیا

چون باده سخت کوش از مرهم ما هم بنوش
چون نوش جانت میکنند ساقی بیا ساقی بیا

ما مست روی ماه تو تو مست راه کوی او
از دور ندامت می‌کنند ساقی بیا ساقی بیا

ای مطرب فرهیخته با جام می آمیخته
در دم به راهت میکنند ساقی بیا ساقی بیا

ای آتش جانان ما تو سوخته ای در جان ما
برسوخته جانت میکنند ساقی بیا ساقی بیا

این قوم در حج مانده اند ره به کج رانده اند
گویی که راستت میکنند ساقی بیا ساقی بیا

دریا به ساحل می‌رسد از شهد مشکین لبش
عمری فغانت میکند ساقی بیا ساقی بیا

سیاوش دریابار

و چه خوب شد

و
چه خوب شد
بهار
همیشه
با خودش
شکوفه
می‌آورد
وگرنه
مردمان این شهر
همیشه
می‌دیدند
که این شهر
برفی
است


سیاوش دریابار