در حسن تو من هیچ خدا را نشناسم

در حسن تو من هیچ خدا را نشناسم
جز هجر تو از هیچ بلایی نهراسم

این گونه که در عشق تو بی‌تاب و خرابم
جز نام و نشان تو، کسی را نشناسم

در کوی تو، در را بزنم با تب مجنون
ارجی نگذاری به تکاپو و تماسم

تو نیستی آن عاشق دیوانۀ پیشین
افسوس نمانده ست حواست به حواسم

چرخید زمانه و پر از مهلکه چرخید
بختک فتاده ست به این طالع تاسم

تو نیستی از رفتن تو هیچ نگویم
از عشق تو من گرچه سر از پا نشناسم

حتی تو نیایی و نجویی خبر از من
از حرمت عشق تو پر از شکر و سپاسم


سید امیرعباس مهدیان پور

من در این سال بی بهار مردم

من در این سال بی بهار مردم
بی‌ قرار از غم و هجر یار مردم

سالیانی به پشت در نشستم
من از این حسرت و انتظار مردم

در هوای نبودنت، بی نفس
در این زندگی چون به اجبار مردم


با صبا عطر یاد تو آمد
در اسف خوابی دنباله دار مردم

تصویرت ، درد و غمم افزاید
من با این درد های ادامه‌دار مردم

سید امیرعباس مهدیان پور

عاشقی کردن در رخت و بی قبا خوش است

عاشقی کردن در رخت و بی قبا خوش است
عشق بی پرده و بی پروا خوش است

عاشق آید سراغ عشق در شب
که این شب گر سحر گردد خوش است

گر بگفتی عاشقی از عشق گذشت
عاشقی ز خیال خام تو خوش است

عاشق گر عاشق بُوِد پاره کند
پیرهنی چو نباشد ، تر خوش است

عاشق نهراسید ز شب سخت به عشق
که این چنین عاشقی کردن خوش است

برو عاشق به دلدارت بگو مطبوع سازد خویش را
در آغوشش بگیر از حد گذشتن هم خوش است

سید امیرعباس مهدیان پور

هرکه را از عشق گفتم

هرکه را از عشق گفتم
گفت نرسیدن
جفا ، درد و اندوه فراوان
بگفتم عاشقم
گفت توئم میشوی مملو و حیران
بگفتم فارغم
بگفتا میشوی سر در گریبان
بگفتم هرچه دور شود از من و من
با هر قدمش هر نفسم را گریبان دارم

سید امیرعباس مهدیان پور