من شدم جام شرابت ، تو مسلمان گشته ای

من شدم جام شرابت ، تو مسلمان گشته ای
توبه کردی،یا که از عشقم پشیمان گشته ای؟

آشنایی با همه اما غریبی با دلم...
در میان خانه ی خود،مثل مهمان گشته ای

آن که بند از پای تو بگسست و پر دادت منم
تا رها گشتی چرا از من گریزان گشته ای؟

شاعری کردم برایت ، شعر مطلوبت نبود
با رقیبان می نشینی و غزلخوان گشته ای؟

روزه دارم احتمالا تا ابد ، باید چه کرد؟
ماه من هستی و چندین ماه پنهان گشته ای

خواندی ای دل قصه ی مجنون و لیلی بارها
چشم تو روشن ، بیا حالا پریشان گشته ای

خواستن هرگز برای من توانستن نبود
ای بهار آرزو هایم زمستان گشته ای


سینا عباسی

ای کاش نم نم ؛ اندکی باران بگیرد

ای کاش نم نم ؛ اندکی باران بگیرد
تا این کویر مرده قدری جان بگیرد

بعد تمام سختی و سیل و سراب ها
انّا مَعَ‌الْعُسرِ به ما آسان بگیرد

آتش بسی به پا شود در جور مردم
این زخم های بی رفو درمان بگیرد

آشفتگی ساکن شود ؛ راکد شود غم
شاید دلی در سینه ای سامان بگیرد

یک خنده ی از دل بیاید سهم من را
لطفا ز دست غربت تهران بگیرد

مخروبه ها بر جای خواهد ماند هرچند
این جنگ ها حتی اگر پایان بگیرد

یک بار دنیا آمدم ؛ صد بار مردم
تا چند مرگ ؛ زندگی تاوان بگیرد ؟

هر روز در دنیای بی بنیان انسان
درد اصالت پوچی چندان بگیرد...

قابیلیان نسل فراگیر جهان اند
می‌ترسم این آه خدا دامان بگیرد

یک گرگ با وفا تر از ده ها برادر
در شهر من باید مرا دندان بگیرد

هر تکه از این جامعه غرق فسوق است
هرچند بر سر تا ابد قرآن بگیرد

در خاک گلدان ریشه ای برجا نمانده‌ست
دیگر چه فرقی می‌کند باران بگیرد...


سینا عباسی

هنوز نام تو را خوب بر لبم دارم

هنوز نام تو را خوب بر لبم دارم
هنوز عشق تو را گوشه ی تنم دارم

که ام؟ معلم دلتنگ و ساده‌ ای که تو را
همیشه وقت حضور و غیاب کم دارم

تو آمدی و زدی زخم و پر کشیدی آه؛
منم که خاطره ای همچو شهر بم دارم

به هرچه می نگرم روی توست در نظرم
علاوه بر دل شیدا خیال هم دارم

نگاه خیره به تشویش های اجباری ...
پس از تو یکسره من حال دم به دم دارم

به سر تبی چه فروزان ؛ به دست هیچ اما
به قلب مهر شما را ؛ به چشم غم دارم

هزار حرف نگفته ؛ هزار و یک دعوا
سر تو با ورق و کاغذ و قلم دارم

پر از نبودن تو گشته حجم بودن من
تمایلی به نبودن ؛ و بر عدم دارم

ستاره می شمارم بلکه خواب بردارم
دو چشم خیس و نگاهی، به صبحدم دارم

که ای؟فرشته ی مرگی که قلب من را برد
ولی نبرده نفس بلکه راحتم دارد...

سینا عباسی

اکنون که میان من و تو فاصله باقیست

اکنون که میان من و تو فاصله باقیست
یاد تو در این ذهن پر از مشغله باقیست

رفتی و ندیدی که در این شهر غم انگیز
بعد از تو فقط سیل و فقط زلزله باقی است

من ابر بهارم که پس از بارش باران
در سینه ی من حسرت صد قافله باقی است

در کوی تو گر جشن و سرور است در اینجا
یک شاعر کم طاقت و بی حوصله باقیست

عشقی متولد شد و در روز نخستین
در خاطره ام مرد ولی قابله باقیست

بخشیدمت ای دوست, سفر کن به سلامت
اما تو بدان در دل ما قائله باقی است

سینا عباسی