توخود خواندی مرا در دم نشان شد
به خاکم پرتو از آن دم، جوان شد
ولیکن یادت هست آن روز اول
به آتش را توگفتی باش اوچنان شد
به گاهی لشکری در دم نهان شد
به آه و ناله ای پیری جوان شد
به خاک توبره ای دیده جهان شد
به نور دیده ای حکمت روان شد
به سینه نوری از حق هم، قرآن شد
به گاهی ناتوان خیبر، توان شد
به خاک و تربتی، درمان جهان شد
مرا هم پاک کن ،چون پاک جانان
به روحم ذره ای از خاک جانان
نشاط ام ده بی نام و جانان
خدا را شادها کن این روانم
تو رحمت را خدا، چون من جوانم
شهریار شکرزاده