«خواستن توانستن است»
تو اگر می خواستی
من می توانستم ...
شیما اسلام پناه
فراموش کردنت،
برای من
همین مه بود
ایستاده در برابرِ ماه،
آرمیده بر قله،
اتراق کرده در سراسر دشت...
فقط
برای ساعاتی.
شیما اسلام پناه
در زیست عاشقانه ام ،
برای تو،
هیچ صراط مستقیمی ندیدم.
بجز...
مسیر صاف سر خوردن یک اشک !
شیما اسلام پناه
تو
قطرهای باران،
که هنگامِ تنفسِ بهار
بر گونهام فرود میآیی؛
و میدانیم، هر دو،
سقوط خواهی کرد...
کاش
آرام باشد،
و بیدرد.
شیما اسلام پناه
امنترین جای جهان ایستادهام
مقابل تو
و اگر چشمهایت
هزاران سال پیش خلق شده بودند
شاید انسان نئاندرتال
تا امروز زنده مانده بود.
در غار تاریک مردمکهایت
آتشی میافروخت
میان برفهای سنگین همیشگی
با رگههای خون گرم و دوندهاش.
شیما اسلام پناه