رفته ای تا در نبودت چشم من گریان شود

رفته ای تا در نبودت چشم من گریان شود
تا سرم بی شانه ی تو سر و سامان شود

خانه ای را بهر تو اندر دلم من ساختم
آخرش رفتی تا که این خانه ام ویران شود

در خیابان ها دلم با خاطرت می گرید
ایکاش دمی این آسمان هم پر از باران شود


صبا حضرتی

بخدا داشتن تو بر همه سختی ها می ارزد

بخدا داشتن تو بر همه سختی ها می ارزد
ان نگاه تو را دیدن بر همه دیدن ها می ارزد
منکه دل دادم و دل بردم و عاشق شده ام
بخدا دل دادن در عوض بردن ان دل تو می ارزد
تو نگاهم بکنی خنده کنی بر این من کافی است
تو نمیدانی که خنده ی تو بر همه خنده ها می ارزد
حال که دل بردی نزد دلم باشی مگر چه میشود
بخدا بودن تو نزد دلم بر همه بودن ها می ارزد

گر که تو خنده کنی شاد شوی این من هم شاد است
دیدن شادی تو برای من بیشتر از هر چیزی می ارزد
دلدار و شیدای تو است این من مجنون عاشق
دلدار و شیدای تو شدن بر همه دلداری ها می ارزد
این عشقی که از تو در دلم دارم من, هر چه هست
نسبت به عشق همه این عشاق ببین می ارزد
بیا و عمری در کنار این منِ دیوانه بمان و نرو
برای این دیوانه گذر عمر کنار دل تو می ارزد

صبا حضرتی

پیش ما عاشقان, آدم دیوانه و مغرور یکیست

پیش ما عاشقان, آدم دیوانه و مغرور یکیست
عاشق و معشوق یکی, لیلی و مجنون یکیست
این همه مهر و وفا حاصل کار عاشقان
گر توام عاشق شوی, زشت و زیبا یکیست
هر نفر قصه ی عشقش را به زبانی گوید
گر تو کمی دقت کنی, حاصل این قصه و آن قصه یکیست
این همه قصه ز وفای عاشقان است
ورنه از روز ازل, عاشق یکی عشق یکیست
گر ز من پرسی از آن عشق که من میدانم
عشق آدم و عشق مجنون یکیست
عشق آتش بوَد و عاشق را میسوزاند
پیش آتش قصه ی مجنون و فرهاد یکیست
گر تو کمی دقت کنی, عاشقی دیوانگی دارد
پس حال عاشق و دیوانه یکیست
آدم عاشق همش حال خرابی دارد
آنکه عاشق شده است, حالش را میداند
گر عشق به سرحد جنونت برسد
در نظرت حال تو و لیلی یکی, حوا و شیرین یکیست

صبا حضرتی