قلم این بار تو از مستیِ مستان بنویس

قلم این بار تو از مستیِ مستان بنویس
راز شو ، از شب و باران بنویس

هر کجا خاطره باشد بنویس با احساس
نقشِ صد خاطره باش از دلِ یاران بنویس

بِنگار از غم و شادی تو زِ هر قلبی باز
نشکن، هرچه نویسی تو زِ خوبان بنویس


خون دل خورده ای از جورِ زمان
شعله کن از پرِ پروانه‌ی رقصان بنویس

شعرِ شبهایِ مرا کوچ مده از دستم
تو بیا عشقِ مرا از تهِ ایمان بنویس

بسی آشفته ای از تیغِ کلامی نادان
بهر آرامشِ خود از رهِ قرآن بنویس


بعد از این ساده بِکش خنده‌ی لبهایم را
فارغ از غم بنویس، خنده به دوران بنویس

عباس سهامی بوشهری

تار و پودم شد مُزیّن در جوارِ شاعران9/9

تار و پودم شد مُزیّن در جوارِ شاعران
از حریر دل زمستان شد بهارِ شاعران

آسمان را هجرت پروانه ها باید بدید
شعر را معشوقه باشد در تبار ِشاعران

هر طرف رنگ و رُخی دلباخته از عشقی برَین
رَدِ پایی مانده بر دل از شعارِ شاعران

وصف رُخداد جهان و عِطر گیسوی یار
نقشِ صد خاطره دارد بر مدارِ شاعران

آنکه داند راه و رسم عاشقی بر معشوق را
خوانده او یک بیت شعر از هزارِ شاعران

از فضای سینه ها ریزد به لب شعر و شعور
هر که دارد آتشِ عشقی بِسانِ شهریارِ شاعران

عباس سهامی بوشهری

آن سبزه چمن یا که گُلِ تازه نفس

آن سبزه چمن
یا که گُلِ تازه نفس
بر سر هر
کوی و گذر
از بر آن
ابرک نیسان
شده خندان
وَر نه اثری
هیچ نباشد
از آن چمن و
هر گل خندان


عباس سهامی بوشهری

مرا در دل گمان است , چند گاهی

مرا در دل گمان است , چند گاهی
به سانِ سبو بشکسته گانم
عُمرم به میانه
فردا به کناره
گه شمار می‌رود آهسته پیوسته
بی رقیب بی تازیانه
نی کافر و نی مسلمانی به جا آورده ام
زود می‌رسد لحظه ی موعود
با بهانه بی بهانه

عباس سهامی بوشهری