تو لیلی نیستی !
من اما
مجنون حرفهایت میشوم
دیوانهی دستهایت
مبهوت خندههایت
عباس_معروفی
من فقط نگاهش میکردم.
این همه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود
که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم...!
عباس_معروفی
باور نمی کردم که عشق
زبانی ادیبانه دارد.
نمی دانستم ادب
عشق را اتو می کند
مثل پیرهنی که تو
تنم کردی
دگمه هام را بستی
تا به دیدار خودت بیایم.
"عباس معروفی"
بودنت زیباست مثل تابیدن آفتاب
بر ساقههای تُرد بابونه
بر تن درخت ایستاده بر من
ماه در آغوش تو به خواب میرود
خورشید با چشمهای تو بیدار میشود
عشق من !
بودنت زیباست ،مثل پر شستن قو
مثل چرخیدن پروانه
مثل پرواز بر تلاطم دریا !
عباس_معروفی
گناه کردم
عاشق شدم
و به این جرم
مرا خواهند آویخت
پروایی نیست، پروانه ی من
بگذار سربه هوا شوم