ترسم از روزی رسد فردا نباشد مادرم

ترسم از روزی رسد فردا نباشد مادرم
مادری دارم که عشق اول است و آخِرم

با تمام جَرّ و بحث و داد و دعوا های ما
در بغل گیرد مرا مانند دوست و یاورم

از بهشت زیر پاهایش تعجب می کنم
چون دعای خیر او محکم نموده باورم


تا مروری می کنم در خاطراتِ زندگی
بهترین ساعات عمرم مانده از او خاطرم

گرچه شعر من همیشه یاد مادر می کند
ترسم از روزی رسد فردا نباشد مادرم

علیرضا صانعی

چون زلیخا عشق را در یک هوس دانسته بود

چون زلیخا عشق را در یک هوس دانسته بود

جای یوسف هرکه می بوده به دام افتاده بود


علیرضا صانعی

از میانِ بی گناهانی که زندان می روند

از میانِ بی گناهانی که زندان می روند

من گنهکارم ولی تنها گناهم عاشقی‌ست



علیرضا صانعی

من برای هرکه کاری کرده ام

من برای هرکه کاری کرده ام

بعد از آن احساسِ خواری کرده ام

چون ز هرکس ناسپاسی دیده ام

گاه گاهی گریه زاری کرده ام
علیرضا صانعی

من به آن عشقی که معلولِ نگاهِ اول است

من به آن عشقی که معلولِ نگاهِ اول است

با کمالِ احترام، کلا ندارم اعتقاد


علیرضا صانعی