از من نگیری نور چشمان نجیبت را

از من نگیری نور چشمان نجیبت را
دستان گرم و خنده های دل فریبت  را

همواره روی شانه ام در خلوت شب ها
بگذار کوه غصه های ناشکیبت را

دستی به دور گردنم انداز و با بوسه
دائم بچین از روی لبهایم تو سیبت را

مانند مریم پاکی و روح مسیحایی
من عاشقی که می کشد رنج صلیبت را

وقتی که موهایت به ساز باد می رقصد
مست و پریشان می کند قلب حبیبت را

تجویز درد عاشقی را خوب می دانی
گاهی مداوا کن تو هم درد طبیبت را

از دوری ات بیزارم ای رویای هر روزم
بشکن حصار غربت و بغض غریبت را

علی اکبر سلطانی

چشمان تو زیباتر از هر چشم هندویی ست

چشمان تو زیباتر از هر چشم هندویی ست
همرنگ دریا نه , ولی همسنگ آهویی ست

تفسیر لبهای تو در تورات و قرآن نیست
اما شنیدم بوسه هایت داغ و جادویی ست

از شال موهایت چه می فهمد نسیمی که
تنها به دنبال پریشان کردن مویی ست

اری حسودم , تو همیشه راست می گویی
حتی به فنجانت که عطر چای لیمویی ست

هرگز نمی خواهم ببینم غیر بازویم
در وقت خوابیدن سرت بر روی بازویی ست

وقتی نباشی حال و روز مرگ سهرابم
گویی دلم از دوری ات بی نوشدارویی ست

آتش بزن کهنه کتاب عاشقی ام را
هر جا که دیدی غیر نام تو پری رویی ست


علی اکبر سلطانی