صبحیکه نباشی به شب تار شبیه است

صبحیکه نباشی به شب تار شبیه است
ایمان بدون تو به انکار شبیه است

گل بی تو کجا جلوه کند تا تو نیائی
صحرای نروییده به شنزار شبیه است

وا کن به نگاهی نفس روزنه ها را
این پنجره بسته به دیوار شبیه است


پیچیده ترین لایحه ی فصل بهاری
هر رشته موی تو به عطار شبیه است

لیلا که تو باشی همه شهر جنونست
مجنون تو البته به هشیار شبیه است

کو امن و امانی که جهان را بنوازد
تا طرز نگاه تو به پیکار شبیه است

از جاذبه ی پلک بلاجوی تو گیجم
گیرایی چشمت به طلبکار شبیه است

علی معصومی

قصه ام را در هوایی از پریشانی بخوان

قصه ام را در هوایی از پریشانی بخوان
ماجرائی غرقِ در تقویم حیرانی بخوان

مثل بادی سر بدوش کوه و صحرایی اگر
هرکجا رفتی برای هر که میدانی بخوان

لا به لای کاروان های پر از اندوه و آه
با نوای خسته و آرام و پنهانی بخوان


پا به پای هر نفس خونجگر پاشیده ام
شروه هایم را به آئین خراسانی بخوان

عابری جامانده در پسکوچه های غربتم
گفتگوهای مرا در هر خیابانی بخوان

تا نخیزد شعله از پروانه های تشنگی
عطر گل های مرا با ابر بارانی بخوان

کوهی از صبرم ولی نام و نشانم را نپرس  
مقصدم را در میان بیت پایانی بخوان...

جان فدای هر که دارد همت از آزادگی
صحبتم را از لب شاه شهیدانی بخوان

علی معصومی

بگو از کدامین دیار امدی ؟

بگو از کدامین دیار امدی ؟
که با لحظه هایم کنار امدی؟

مدارا نکردی، مروت که هیچ
تو ای غم برای چکار آمدی ؟

به هر گوشه ی زخمی سینه ام
جوانه زدی و به بار آمدی ؟

به آتش کشیدی جهان مرا
به شور و شری بی شمار آمدی

به آئین و ایل و تبارت قسم
به روی کدامین قرار آمدی؟

علی معصومی

ای کرده فراموشم، از یاد نخواهی رفت

ای کرده فراموشم، از یاد نخواهی رفت
در سینه به جا ماندی بر باد نخواهی رفت

پیچیده به پای تو صد رشته مشتاقی
ای زلف رها در باد آزاد نخواهی رفت

گفتی که فنا کردی ما را به غمت اما
از دام بلا جوی صیاد نخواهی رفت


تو جوهره ی عشقی سرچشمه امیدی
از خاطر شیرین و فرهاد نخواهی رفت

در پرده ی هر آوا صد ساز همایونی
از مایه ی غمگین اوراد نخواهی رفت

ای تاک رها گشته در ساحت سرمستی
تا دامنه ی جور و بغداد نخواهی رفت
چون ابر پر از باران لبریز بهارانی
از خاطره سرو و شمشاد نخواهی رفت

با زمزمه شادی در دامنه ی هستی
از ناله خاموش و فریاد نخواهی رفت

علی معصومی

یادت افتادن و روی تو ندیدن سخت است

یادت افتادن و روی تو ندیدن سخت است
از شرنگ غم عشقت نچشیدن سخت است

جاده در جاده به دنبال تو می گردم و باز
مثل یک ذره به پایت ترسیدن سخت است


عمر اگر مانده به امید وصالت خوب است
تو نیایی خبر از تو نشنیدن سخت است

نو بهاری و پر از برکت و لطف و کرمی
فصل گل باشد و گل با تو نچیدن سخت است

می وزد رایحه ی سوسن و آلاله و  یاس
بی تو هنگام سحر جامه دریدن سخت است

گوشه ی چشم تو را دیدن و دیوانه شدن
پای از این غمزه مستانه کشیدن سخت است

طره موی تو در باد و دلم در تب و تاب
دست ما تا سرزلفت نرسیدن سخت است

کفتر جلد تو ام ای همه مهر و صفا
از لب بام تو دردانه پریدن سخت است

علی معصومی