شب بود و هواخواهیت ای ماه نبودی
من غرق فریبائی تو... آه نبودی
چیزی من از این واهمه در یاد ندارم
جز اینکه در آن لحظه کوتاه نبودی
من بودم و یک مرحله تا مرز نبودن
آنجا که زمین خوردم و همراه نبودی
فهمیدم اگر بی تو بمانم همه هیچم
وامانده به هر حادثه هرگاه نبودی
نور سحر و پرتو امید کجا داشت
تا شاهد این خیمه و خرگاه نبودی ؟
کو اینهمه بازار و تماشا و خریدار؟
روزی تو اگر بر سر آن چاه نبودی
برگرد و بیا از غم دیرین برهانم
ای دلبر جانانه تو خودخواه نبودی
علی معصومی
صبحیکه نباشی به شب تار شبیه است
ایمان بدون تو به انکار شبیه است
گل بی تو کجا جلوه کند تا تو نیائی
صحرای نروییده به شنزار شبیه است
وا کن به نگاهی نفس روزنه ها را
این پنجره بسته به دیوار شبیه است
پیچیده ترین لایحه ی فصل بهاری
هر رشته موی تو به عطار شبیه است
لیلا که تو باشی همه شهر جنونست
مجنون تو البته به هشیار شبیه است
کو امن و امانی که جهان را بنوازد
تا طرز نگاه تو به پیکار شبیه است
از جاذبه ی پلک بلاجوی تو گیجم
گیرایی چشمت به طلبکار شبیه است
علی معصومی
قصه ام را در هوایی از پریشانی بخوان
ماجرائی غرقِ در تقویم حیرانی بخوان
مثل بادی سر بدوش کوه و صحرایی اگر
هرکجا رفتی برای هر که میدانی بخوان
لا به لای کاروان های پر از اندوه و آه
با نوای خسته و آرام و پنهانی بخوان
پا به پای هر نفس خونجگر پاشیده ام
شروه هایم را به آئین خراسانی بخوان
عابری جامانده در پسکوچه های غربتم
گفتگوهای مرا در هر خیابانی بخوان
تا نخیزد شعله از پروانه های تشنگی
عطر گل های مرا با ابر بارانی بخوان
کوهی از صبرم ولی نام و نشانم را نپرس
مقصدم را در میان بیت پایانی بخوان...
جان فدای هر که دارد همت از آزادگی
صحبتم را از لب شاه شهیدانی بخوان
علی معصومی
بگو از کدامین دیار امدی ؟
که با لحظه هایم کنار امدی؟
مدارا نکردی، مروت که هیچ
تو ای غم برای چکار آمدی ؟
به هر گوشه ی زخمی سینه ام
جوانه زدی و به بار آمدی ؟
به آتش کشیدی جهان مرا
به شور و شری بی شمار آمدی
به آئین و ایل و تبارت قسم
به روی کدامین قرار آمدی؟
علی معصومی
ای کرده فراموشم، از یاد نخواهی رفت
در سینه به جا ماندی بر باد نخواهی رفت
پیچیده به پای تو صد رشته مشتاقی
ای زلف رها در باد آزاد نخواهی رفت
گفتی که فنا کردی ما را به غمت اما
از دام بلا جوی صیاد نخواهی رفت
تو جوهره ی عشقی سرچشمه امیدی
از خاطر شیرین و فرهاد نخواهی رفت
در پرده ی هر آوا صد ساز همایونی
از مایه ی غمگین اوراد نخواهی رفت
ای تاک رها گشته در ساحت سرمستی
تا دامنه ی جور و بغداد نخواهی رفت
چون ابر پر از باران لبریز بهارانی
از خاطره سرو و شمشاد نخواهی رفت
با زمزمه شادی در دامنه ی هستی
از ناله خاموش و فریاد نخواهی رفت
علی معصومی