روزی رسد که مدام دلت برای من تنگ می شود
آن روز نام و نشان من قابی از سنگ می شود
بین تو و وجدان خُفه ات مدام جنگ می شود
آن روز برای تو عشق نامی ننگ می شود
و ساز مرگ و زندگی ات ناهماهنگ می شود
از آب ریخته بر سنگ قبر عشق نمی روید
فاطمه_مهری
هر شب از پنجره ی خواب
می چینم
ستاره ی خیالت را
به نیشخند صبح
فاش می شود
ممنوعه ی ما
فاطمه_مهری