پنهان شدَست در منِ آرام و بی صدا...

پنهان شدَست در منِ آرام و بی صدا...

فریاد های سرکشِ طفلی بهانه گیر

در شهرِ پُر زِ شیطنتم ، پرسه می زند

حسی خجالتی و هوس های سربه زیر

آتش بیار می شود و فتنه می کند...

آن چشم های دلکش و محجوبِ دل پذیر

شوق و خمارِ پر زدنم ،درد می کند...

از چارچوبِ این منِ آزاده ای اسیر


لیلادهقانی