رفتم که برگردم سربازی از من و تو

رفتم که برگردم سربازی از من و تو
یک مرد و یک زن افسرده ساخت ، یادت نیست ؟
هر نامه ای که رسید و پاسخی نرسید
از من درخت زخم خورده ساخت ، یادت نیست ؟
بخت سیاه از تو و از من شب سیاه
یک لشگر شکست خورده ساخت ، یادت نیست ؟
تو رفته بودی و روزهای پاییز پادگان
خشکاند و شاخه پژمرده ساخت ، یادت نیست ؟
فرقی نمیکند تقدیر را تو نوشتی یا کسی دگر

وقتی که عاشقی دل آزرده ساخت ، یادت نیست ؟
نفرین به جنگ ؟ نه به روزی که دیدمت
از روزگار من جهان مرده ساخت ، یادت نیست ؟
چند ماه مگر گذشته بود از ندیدن تو
از من جوان سالخورده ساخت ، یادت نیست ؟

محمد سرداری

رفتی که من با خاطراتت مبتلا باشم

رفتی که من با خاطراتت مبتلا باشم
بگذر ز شهر خاطرم دامن کشان گاهی

از یاد بردی عاشق و رویای بودن را
بر گور رویاهای من آبی فشان گاهی

با اشک دیده ات اگر دلتنگ من شدی
بشکن صیام دیده را وقت اذان گاهی


یادی کن ای عاشق کش ، ای دلخواه
از مرد سرگردان کوی بی نشان گاهی

ساعت گشت از وعده دیدار ما هر روز
فرصت تبانی کرده با دور زمان گاهی

محمد سرداری