نشسته ایم بر سر تاج روزگار

نشسته ایم بر سر تاج روزگار
نهفته ایم در خیال خود
نداشته ها را می جوئیم ، غافل از داشته های خود
اینکه ما هستیم
دست در دست هم
در کوچه پس کوچه های زندگی
چه نیاز است به بندگی
همه داشتن ها و نداشتن ها
می آزارد مرا
عشق را فراموش کرده ایم
و سر گشته به دنبال سراب می گردیم
فرض کن که داریم صد خانه
بی نهایت ثروت و کاشانه
به چه کار آیدت این داشتن ها
گر نجوشد عشق در خانه


دکتر محمد گروکان

کهنه زخمی

کهنه زخمی
نشسته بر تن چنار سالخورده
شاخ و برگ ریخته
دلی پر از آه
خواب های آشفته

بوف کوری نشسته
در شکاف درخت
می نویسد
می ریزد اشک پیر را
در بطری زمان
که پر است
از آواز شقایق ها،
آوازهای مرغ حق
می اندازد بطری زخم را
به دریای وجود
تا شاید
روزی
کسی پیدا شود
بگیرد
بطری زخم از دریا
بخواند، آگاه شود
تیمار کند
بیابد راهی
تا که آزاد شود درخت سالخورده


دکتر محمد گروکان

دشت ها همه سبز

دشت ها همه سبز
چشم ها همه خواب
جوی آبی که سرانگشت مرا می جوید
می خرامد
با آهنگ خوش ماه
سایه اش بس تاریک
چهره اش بس روشن

این جه شهریست
که در خاطر من
چون رویاست

عشق همچو دیده نگران
در پی یافتن آزاد دلی ست
که در آن خانه کند
در ببندد
بگریزد
بگریزد از همه زشتی ها

دکتر محمد گروکان

گم کرده ام کوچه عشق

گم کرده ام کوچه عشق
می نگرم به هر چشم
به امید دیدن چشمی بی قرار
که می ریزد باران
می دود شمع بدست
در جستجوی مهتاب دل

گذشتم
گم شدم
وامانده
جامانده
کوچه عشق کجاست؟
خوش بحال پروانه
خوش بحال شمع
خوش بحال کوچه پس کوچه های عشق

دکتر محمد گروکان

سه مرتبه بگو لا

سه مرتبه بگو لا
تا شیطان وجود
پنهان در صحرای ماشینی و پر درد وجود
کوس رسوائی تو را ننوازد.
سایه رنج را از لبان تشنه ات پاک کن
اگر نتوانستی
از درد دلت خواهش کن
تا لحظه ای به گردش برود.
شاید رفت
گم شد در دستمال پر از اشک های اطفال بی سرپرست
و بر نگشت.

درد و رنج های نانوشته
در انبار خیالت انبار شده اند
بگذار دلقک های چشم بسته
کوله بار دردهایت را
که از گذشته دور می آیند
به دریای ابدی نثار کنند.

بکوش در حد نیاز
و بدان که میزان آن
در حد پروانه های جهان است.

حال را دریاب
به گنجشکهای لانه کرده
در جرز دیوار خانه ات لبخند بزن
دلت را خالی کن
تا عشق
به درون جانت
اسباب کشی کند.


دکتر محمد گروکان