بهر که باید گفت

بهر که باید گفت
بهر که نوشت

عمر اگر قصه ای ست
چند سطرش زماست

حاصل کار تو گوید
گُل و خشت

دکتر محمد گروکان

نسیم وزیدن گرفته است.

نسیم وزیدن گرفته است.
برگ کاغذی نیم سوخته،
می گشاید پنجره دل،
می برد نَفَس را به دورهای دور.

در کنار چینه های روستای آهار،
می وزد چشمه آب.
دارکوبی نگران
می کوبد بر طبل درخت
و بوی کباب آویخته برآتش،
چه دلنشین بیتاب می کند.

در سکوت سبز
و کوههای چسبیده بر آسمان،
دست نوشته قاطر ها در حال روئیدنند.
برگ کاغذ نیم سوخته
که بوی نم می دهد
می گذارد پای به زندگی.
نقش خطوط
می چکد قطره قطره بر زمین ،
درخت گیلاس را سیراب می کند.
نگه کن که دانه رسیده این درخت ،
آمده از گذشته ،
به دیدار آینده می رود.

دست نوشته قاطرها،
نبشته بر کاغذی نیم سوخته،
نا تمام،
می کشد آرزوی یک لحظه،
که ببیند صفای زندگی،
می فشاند قطره ای اشک،
که به همراه نسیم یونجه زار،
به یغما می رود.

دکتر محمد گروکان

در این زمانه بی های و هوی لال پرست

در این زمانه بی های و هوی لال پرست
چه خوش درخشیدی
فریاد زدی به ناباوری ها
در شب نشینی
کورهای مال پرست.
بودنت خار چشمی بود
در چشم نامردمان این دیار
خاموشیت تاریک کرد آئینه دل
چار تکبیر زدی یکسره بر هر چه هست


دکتر محمد گروکان

این کوچه بن بست

این کوچه بن بست
این دیوار
چند خانه
جوی خشک
خالی از آب
بچه ها
برهنه پا
می دوند بهر سو
گربه ای
سر دیوار
در آفتاب نیم روز
دوره گردی با خرش
چه آوازی می خواند

من نشسته
بر بام یک خانه
خانه نه یک لانه
به آسمان می نگرم
دشتی بی انتها
نه دری دارد
نه دیواری
و این کوچه بن بست
گرمی نیم روز
سردی دل

پشت این دیوار
این کوچه
دشتی است
به پهنای آسمان
پر از کوچه های
بی بن
بی بست

و این خرک چی
با خرش
چه راحت
می گذرد
از این کوچه
از این دیوار
به پهن دشتی
پر از قاصدک های سپید
به من می نگرد
تکان می دهد
دستهای خود
می خندد
می رود
می رود
و نا گهان
نا پدید می شود
من می مانم
این کوچه
و این دیوار‌

دکتر محمد گروکان

آویخته اند به دیوار محبت

آویخته اند به دیوار محبت
مهر سکوت
در روزنه های این دیوار
پروانه ندارد لانه
هیچ مرغی آواز نمی خواند
حتی هیچ مگسی
حال آهنگ ندارد
می گریزد ز این دیوار
می کند جای دگر خانه

کبو تر ها
که زمانی
بر کنگره دیوار نشسته
نامه عشق به معشوق
به صبا می بردند
نمی جویند سایه این دیوار
لانه عشق به دیواری،
در شهری دگر خواهند برد
که آواز مهر و وفا،
عشق و صفا
از دل آن برخیزد

این دیوار و سایه اش
به چه می ارزد
وقتی در روزنه های آن
گنجشگ ها نمی کنند خانه
همه جا مهر سکوت است
نمی خوانند آواز
نمی جویند دانه


دکتر محمد گروکان