خانه عشقت ویران شد
بر سرم
تنم زیر آوار در آغوش
مرگ ست
دنیایم تو بودی, اینک معشوق من
مرگ ست
مریم سپهوند
چه بیهوده انتظار می کشم که
شاید با من , ما شوی...
که شاید تنهاییت را به دستان من بسپاری
و شانه ایی برای دلتنگی هایم شوی
دچار وهم بودنت شده ام
و نخواهم فهمید که تو از کتاب عشق , ما شدن را نیاموخته ایی
مریم سپهوند
همه تاریخ
بشر چشم به آسمان داشت, که برایش
سعادت ببارد
عشق ببارد
ثروت ببارد
در عجبم که در این هزاره های ناکامی
هنوز نفهمیده
سعادت در چشمان اوست
و در قلب اوست
الهه های دروغین, نسل اندیشه ها را سوختند
انسان به دنبال خداست
در کعبه
در اورشلیم
در وجود مسیحا
و غافل از خدای درون خویش
مریم_سپهوند
قصر عشقت , آوار شد بر سرم
تنم زیر آوار, در آغوش مرگ است
دنیای من تو بودی
اینک معشوق من مرگ است
مریم_سپهوند
می روم گم می شوم لابه لای خاطرات عاشقی
شاید که دلتنگم شوی و ردپایم را در خاطراتمان جستجو کنی
من , آنجا
دراولین روز آشنایی می نشینم
بیا بگذار قلبت دوباره بلرزد
به گمانم باز عاشقم شوی
مریم سپهوند