بگو ببینم، کدام کودک بازیگوشی،

بگو ببینم،
کدام کودک بازیگوشی،
در یک سپیده دم خمار،
در چشم هایت یک شیشه دوات سیاه ریخته،
و دست لرزان کدام اتفاقی،
بر روی گل های پیراهن ات،
یک شیشه عطر ریخته،
که چشم هایت این همه سیاه،
و تن ات چنین خوشبوست،
ای خیال دل انگیز عشق .


مهدی بابایی

گیسوی سیاه تو در روز،

گیسوی سیاه تو در روز،
تکه ای لمس شدنی از شب،
و چشم هایت در شب،
تکه ای از آسمان آبی،
به جای مانده از روز است
وه ، آزادی قرینه ی لب های توست
یک انار ترک برداشته،
بر بلندترین شاخه ی درخت عشق،
که چیدنش محال است
آری ، قرینه ی لبخندت،
گاه چون هلال ماه در آسمان،
و گاه به سیب سرخ دو نیم شده می ماند
گاه دست نیافتنی، گاه دست یافتنی


مهدی بابایی

در باغ سکوت،

در باغ سکوت،
آزادی شبیه آرامش دخترکی ست،
خفته در سایه ی درختان گلابی،
که با نیش زنبور بی احساس،
ناگهان به گریه می افتد.


مهدی بابایی