عالم عشق است چون دریای ناب

عالم عشق است چون دریای ناب
در سکوتش میشود طوفان آب

عشق را گفتند بر مجنون پیر
گفت نی دانم، برو لیلا بگیر

عشق را معنای بسیاری بوَد
عشق را دنیای بی عاری بوَد

عشق را باید که حلاجی بوَد
عشق را نبوَد که وراجی بوَد

عشق را دادند بر یک کودکی
پس بدو گفتند وقت است اندکی

کودک معصومِ آسوده خیال
در خیال کودکی میداشت بال

او نمیدانست این عشق برون
در بزرگان نیست، فرق است از درون

او گمان میکرد، میبایست داد
در ازایش قندکی باید ستاند

او رهایش کرد بعد از خستگی
بازیش را وانهاد در تشنگی

او نمیدانست این شوق غریب
نِی بوَد بازی، سوزانیست عجیب

فرق عشق و مشق عین است این میان
فرق مرداب و سراب است در بیان

کار هر کس نیست عاشق پیشه گی
در تصور نیست، فرهاد تیشه گی

عاقبت این میوه کال وجود
گرچه سرخ است میدهد جان را به رود

مهدی صارمی نژاد

عشق سلطان است و باقی ما همه یک بنده ایم

عشق سلطان است و باقی ما همه یک بنده ایم
مو به مو در پیچ و خم، هر کوچه را ما گشته ایم
یا از اول دل به انسانی نبند
یا به رویای پر از غم هم، در این دنیا بخند
یا به هر دلداده ای، دل را به ویرانی رهان
یا بر این رویای ویران گشته هم، نالان نمان

مهدی صارمی نژاد