مه تابان به سخن آمده با رهگذری
که اگر شور دلی هست بپا کن شرری
گفت ای ماه تو را با دل بیدار چه کار؟
تو بسی باده ی شب خوردی و کوری و کری
ماه خندید و به او گفت ازین بیداری
صدف جهل مرا هدیه کن از خود گهری
گفت شوری است که با یار دلم میخوانم
بشنو ار طالب مجنون دلی پر ثمری
دل گرفته ست ز سر باز، هوای سفری
روی دل باز نشد جز در راه تو دری
جرعه ای عشق به دستم بده و دست بگیر
که ز دست تو نمانده ست به جز چشم تری
تو چه کردی که همه بی خبران را خبر است؟
صدر اخبار جهان جز تو ندیدم خبری
گاه کوری شود از برق نگاهت بینا
گاه زلفت به دلی سنگ نماید اثری
درد دلدادگی ات مرهم دلمردگی است
مثل تو هیچ هنرمند ندارد هنری
نه فقط این دل آواره هوایت کرده ست
ترکش عشق تو آتش زده در هر بشری
به شفاعت بده ای شاه امان از کَرَمت
گذری کن به دل خانه خرابان گذری
شور بین الحرمین است و دلم آشوب است
آخر ای شور جهان بر دل ما هم نظری
مهدی محمدی
وقتی برای اولین بار
تورا دیدم چند ثانیه ای
بود ولی برای من یک عمر گذشت
برای اولین بار بود تورا میدیدم
انگار تورا خیلی سال ها پیش میشناختم
انگار در شهری از آینه ها گم شده ام
مهدی محمدی