دوباره مینگارمت به برگ های دفترم
به من سلام میکند خدای عشقُ باورم
پناه گریه های من بدون عشق مرده ام
بیا دوباره سمت من بیا کنار بسترم
و کوه شوق در دلم به لطف روز رفتنت
چنان مناره های بم خراب میشود سرم
برای دیدنت چرا به شهر شعر میروم
برای آنکه بینمت همیشه در برابرم
تو آنقدر شبیه غم مرا به خلسه میبری
که چشم باز میکنم در آسمان دیگرم
تو گفته ای که میبری ز یاد من هرآنچه بود
چگونه دل کنم بگو ؟ چگونه از تو بگذرم؟
به آسمان قلب من ستاره ای ز عمق شب
همیشه چون هلال ماه به دور تو مدورم
مباد آنکه لحظه ای جدا کنم تو را ز خود
دوباره مینگارمت به برگ های دفترم
مهرداد آراء
آخرین هجوم تو آخرین دفاع من
با سپاه چشم تو جنگ های تن به تن
گریه های بی امان زجه های بی شمار
چشمه های بی قرار شور شعر و باختن
یک جهان تصویر تو یک ترانه شعر نو
بوسه های گرم تو در هوایت آختن
خط خطی نیمه شب , واژه ها با تاب و تب
این غزل_ترانه را با صدایت ساختن
بافه های موی تو این سیاه بی مثال
مشت خالی من و این خیالِ بافتن
من به دور شانه ات پیله ی پروانه ام
در پناه امن تو خانه ای را یافتن
ای امان بی دریغ پرچم صلحم بپا
آخرین هجوم تو آخرین دفاع من
مهرداد آرا
هرشب میان خواب من پا میگذاری بی سبب
از هر طرف روی تو را میدیدمش در تاب و تب
درگیر تصویرت شدم از قاب عکس روبرو
می آمدی با بوسه ای مثل غزل بر روی لب
یکباره از عمق تنت حسی کنارم پرسه زد
با عطر مدهوش تنت می بردیام در شور شب
زندانی شعر توام عصیان گر مرتد شدم
هرچند زخمی میشدم از اعتراض این غضب
حلوای من ! حوای من ! تو میوه ی ممنوعه ای
دیگر چه میخواهم ز تو شیرینی طعم رطب!
در بافه ی گیسوی تو میپیچم و حض می برم
امشب بیا در خاطرم شوری بزن بر این طرب
هرشب تو را میخوانمت دست از سر من برندار
هرشب میان خواب من پا میگذاری بی سبب
مهرداد آرا