از روی مهت بود
اگر ماه عیان شد
از دست دلم بود
اگر عشق عیان شد
از لاله و گل بود
که پروانه روان شد
در شاخه میخک و شقایق
از خون دلم بود
که در سرخی گل شد
از باغچه مهر و محبت
یک شاخه گل سرخ
نصیب دل ما شد
مهرداد درگاهی
در آفاق چشمانت
تصویری مبهم و تار جاریست
هر چه نگاه میکنم
درنمییابم
رمزی دراوست که نمیدانم
نزدیکتر میشوم
باز هم نزدیکتر
بوسهای ناخودآگاه
رمز او بود
تصویر رویای شیرین تو
آنگاه که خفتهای
مهرداد درگاهی
نقاش زندگیم
رنگ بپاش به این روزها
قرمز و زرد و طلایی
بر فرش قرمز دلم
قدم بگذار
قدمهایی از جنس
امید و رهایی
نقاش زندگیم
نقش بزن بر این شبها
سپید چون رد شهابی
دست در دست من بیا
تا دشتی پر ز اقاقی
نقاش زندگیم
مرا نقش ببند
آنگونه که تو خواهی
رهیده ز اغیار
چشم به راه روزهای طلایی
مهرداد درگاهی
گریه در باد
تجسم خاطرههاست
رج میزنیاش
تشنه میشوی
سرابی میشود
ابر میشوی
نمیبارد
خورشید میشوی
کسوف میشود
دست میگشایی
در نمییابی
فریاد میزنی
واژه در گل میماند اما
هرچه هست
گلهای نیست
گلهای نیست
مهرداد درگاهی
روزهاست
که دست میسایم
تا با تو یکی شوم
لحظههای عمرم
قطره قطره
بر خاک میافتد و
من نظارهکنان
چونان تشنهای در صحرا
به سراب تو مینگرم
خنکای خیالت
چون نسیمی
از وجودم میگذرد
و بر ساحل نگاهت
خیره میمانم
آنجا که افق
و دریا
همدیگر را
در آغوش میکشند
مهرداد درگاهی